ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

دنیای زیبای ایلیا

پسر مامان حرف می زنه

زن دایش براش شلوارک خریده اومدم بکنم پاش میگه نمی خوام دخترونه هس شلوار کی خریده برات با شدت تمام یسسنا دارم با خاله سمیه اش حرف می زنیم از دوران دانشجویی خاطرات یهو سر منو چرخوند سمت خودش گفت مامان با من حرف بزن دوباره گرم صحبت بودیم روشو کرده سمت من میگه دارم باهات حرف می زنننننم تو مغازه اسباب بازی فروشی یه اسکلت یه ادم بود تدست خاله سمیه را کشیده میگه عاله سمی مثل تویه پسرکم وقتی توخیابانون وسط پیاده رو چهارزانو می زنی جیغ می زنی اسباب بازی می خوای مردم منو نگاه می کنن عجب مادر بدجنسی هستی دیدنی میشی البته بنده بهت محل نمیدم میرم تا خودت بدویی دنبال من البته با اشک جیغ     ...
26 شهريور 1393

3 سال و 6 ماهگی

خسته از ماموریت رسیده بودم خوابیده بودم اومده بالای سرم دستشو گذاشت روی سرم گفت مامان تب دالی؟ گفتم:اره بدو دوید تو هال به باباش میگه  مامان تب داله مامان تب داله دستشو کشدیه اورده بالای سرم میگه مامان تب داله بریم دکتر امپول برنه خوب بشه اینم از پسر دکتر ما بهش میگم ایلیا خیلی خوشحالم که با من صحبت می کنی میگه منم خوشحالم من غرق بوسش می کنم  گفت مامان برام اصه (قصه) بگو ما هم گفتیم بذار قصه ای بگیم که نکته تربیتی داشته باشه شروع کردم به گفتن که یه پسری بود به اسم ایلیا مامان بابا خیلی دوستش داشتن خیلی عاشقش بودم یه روز مامان به اقا ایلیا گفت پسرم تو دیگه بزرگ شدی باید روی تخت خودت بخوابی اگه کنار بابا مامان بخوای ج...
14 شهريور 1393
1